داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«20»
داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«20»

کاترین صبح با صدای داد و بیداد سوبارو و بانی بیدار شد.بانی و سوبارو داشتن تو پذیرایی دعوا میکردن.آفتاب به صورت کاترین میتابید:

کاترین:آه سیندی مگه قرار نبود ما مثل خفاشا زندگی کنیم؟........سیندی!

کاترین از جاش بلند شد و ورو تخت نشست:

کاترین:اینجا چقدر شبیه اتاقمه

کاترین از رو تخت بلند شد و رفت سمت پنجره و پرده رو کنار زد.یه نگاهی به محوطه انداخت.خیلی تعجب کرد:

کاترین:جان؟!؟!من اینجا چیکار میکنم؟

یهو تو همین حال صدای شکستن وسایل اومد:

کاترین:مثل اینکه یکی اینجاست

کاترین از اتاقش رفت بیرون.رسید به راه پله.یهو یه صدایی اونو به طرف خودش کشید:

......:کاترین

کاترین برگشت.لایتو بود:

کاترین:لایتو.......

لایتو:بالاخره بهوش اومدی بیچ-چان

کاترین:تو زنده ای؟

لایتو:باید مرده باشم؟

کاترین یه قدم عقب رفت اما از بالای پله ها  افتاد پایین که لایتو گرفتش:

لایتو:معلومه حالت خیلی بده.

کاترین وایستاد در حالی که خیلی متعجب بود:

کاترین:تو.....تو......زنده ای؟اما.....اما......من مردنتو دیدم.

یهو کاناتو پشت کاترین ظاهر شد:

کاناتو:حالت خوبه؟

کاترین برگشت.نزدیک سکته کامل و ناقصو با هم بزنه:

کاترین:شماها زنده هستین؟اینجا چه خبره؟

شو:عروسیه خره.ساکت باش میخوام بخوابم

کاترین:شماها.....همتون زنده این؟

ریجی:فکر کنم به خاطر دیشبه.داری توهم میزنی.

کاترین:تو یکی دیگه هنتو ببند جوجه جغد!!!

سوبارو:کاترین تو چت شده؟

کاترین برگشت یهو دیمن کاترینو بغل کرد:

دیمن:آه فکر کردم مردی.

کاترین:دو ثانیه وقت داری که ولم کنی.

دیمن:چی؟

کاترین: 1....2....

کاترین موهای دیمنو گرفت و یه مشت زد تو صورتش و پرتش کرد یه طرف:

بانی:کاترین!!!!

کاترین:چرا شماها فکر میکنید من اون همزاد کوچولوعه هستم؟آخه من کجاش شبیهشم؟

لایتو:جان؟
بانی:یعنی چی؟یعنی کی هستی؟

کاترین:یویی!!!

همشون تعجب کرده بودن.سوبارو یکم بیشتر توجه کرد.چشمای کاترین قرمز بود عین مال یویی:

سوبارو:این غیر ممکنه.

بانی:من روحاشون با هم جا به جا کردم؟

یویی:یعنی چی؟

بانی یه آینه گرفت سمت کاترین:

کاترین:چی؟چه بلایی سر من اومده؟چرا موهام قهوه ای شده و .......چرا من شدم اون همزاد کوچولــــــــــو؟

کاترین رفت سمت بانی.گردنشو گرفت و با تمام زورش فشار داد:

کاترین:بدنمو بهم پس بده!!!!!!!!

بانی:آه.....نمیتونم......نفس......بکشم.....

دیمن موهای کاترینو گرفت و کشیدش طرف خودش و پرتش کرد یه طرف:

دیمن:این به اون در!

بانی:باورم نمیشه من اینکارو کردم

لایتو:یعنی این الان یوییه؟

بانی:آره اشتباهی روحاشونو با هم جا به جا کردم

ریجی:یعنی الان کاترین کجاست؟

شو:باید از خود یویی بپرسی دیگه احمق

کاناتو:خب یویی بگو قبل از اینکه بیای تو بدن کاترین کجا بودی؟

یویی:به تو ربطی نداره!!

لایتو:هر طور مایلی.میتونی تا آخر عمرت تو این بمونی و مثل یه قربانی باشی یا میتونی بگی که کجا بودی تا بانی چیزیکه میخوای را بهت بده.جسم واقعیتو

یویی:آه...تو جنگل بودیم.داشتیم میومدیم سمت عمارت که یهو قلبم درد گرفت.نمیتونستم تحمل کنم.بعد همه جا تاریک شد.

ریجی:برای چی داشتی میومدی اینجا؟

یویی:تا این عمارتو برای همیشه از بین ببرم.عمارتی که جای جایش عذاب های من توشه.عذابی که شماها عاملش بودین

آیاتو:مسخرست

یویی:چی؟عشق تو نسبت به من؟آره مسخرست.

آیاتو:من هیچ وقت عاشقت نبودم

یویی:اوه عزیزم اشکالی نداره.بروزش بده.ابراز علاقه،احساسات......

آیاتو گردن یویی گرفت.وقتی که یویی داشت نفس های آخرشو میکشید بانی جلوشو گرفت:

بانی:داری چه غلطی میکنی؟میدونی اگه این بمیره چی میشه؟

آیاتو:چی میشه؟هان؟

بانی:کاترین برای همیشه تو بدن یویی میمونه.

سوبارو:یعنی الان کاترین تو جنگله

یویی:آره پس چی خنگول جون؟

سوبارو:حیف که تو بدن کاترینی وگرنه یجوری میزدمت که تا سه روز خودتو نشناسی«چه خشن0__0»

بانی:بس کنین دیگه.

نیکلاوس یهو سر و کلش پیدا شد:

نیکلاوس:سلام یویی

یویی:شما؟

نیکلاوس:تو منو نمیشناسی اما من تو رو خوب میشناسم.

یویی:چطوری؟

نیکلاوس:خب خانم شینا با هک کردن ایمیل و ردیابی شماره تلفن قبلی و جدید من شما رو میشناسم

آیاتو:شینا؟!؟!

یویی:من برای خودم یه شخصیت دیگه ساختم فهمیدی؟

آیاتو:برای چی؟

یویی:به تو چه؟

لایتو:برای این که نتونیم پیدات کنیم.

ریجی:به خاطر تو مجبور بودیم 30 سال تمام پیش کارل هاینز باشیم و دنبالت بگردیم.

شو:مرگت حتمیه

یویی:ببین خودت زنده میمونی که تهدید میکنی.

یهو یکی درو شکست.یه دختر جوون بود.با پوست قهوه ای روشن.با یه دستش موهای یویی رو گرفته بود:

.....:یویی کجاست؟

یویی:آه سیندی من اینجام.

سیندی:چطوری؟

یویی:از همون ساحره کوچولویی که یش بینی کرده بودی بپرس.

بانی:حرف دهنت بفهم.

سیندی:تو این کارو انجام دادی؟

بانی:بله

سیندی:تو برای جا به جا کردن روحاشون تو خیلی تازه کاری.

کاترین:موهامو ول کن.سر درد گرفتم

سیندی موهای کاترین ول کرد:

لایتو:واقعا خیلی عجیبه.یعنی الان روح کاترین تو بدن یوییه و روح یویی تو بدن کاترینه؟

بانی:دقیقا!!!

یویی:همتون خفه شید.خب سیندی حالا که رسیدی زود باش منو از تو این بدن مسخره بیار بیرون.

سیندی:نمیتونم!

یویی:چی؟

سیندی:من نمیتونم اینکارو بکنم.توانایی شو ندارم

یویی:پس این عوضی چطوری تونسته؟

سیندی:نمیدونم اما به احتمال زیاد از یه ساحره دیگه هم کمک گرفته.

یویی:مثلا کی؟

کاناتو:مادربزرگ خرفتش.

بانی همون بلایی که تو قبرستون تو سرش اورد رو اینجا هم سرش در اورد:

لایتو:بانی!!

بانی بس کرد:

بانی:به نعفتونه که با یه ساحره در نیوفتین.خب بهتره یه زنگ به اَبی بزنم تا بیاد اینجا البته امیدوارم بگیره قتل عامتون کنه یه چیزی هم به ما برسه.

شو:چیش به تو میرسه؟

بانی:آرامش!!

بانی رو یه کاغذ یه چیزی نوشت.کاغذو مچاله کرد و توی مشتش گرفت و آتیشش زد:

بانی:تا 5 دقیقه ی دیگه اَبی اینجاست.

دقیقا 3 دقیقه بعد یهو سرو کله اَبی پیداش شد:

ریجی:چطوری این قدر زود رسیدی؟

لایتو:با جت اختصاصی!

لایتو و آیاتو و کاناتو زدن زیر خنده.اَبی همیه گلوله آتیش بزرگ درست کرد و پرت کرد سمت اون سه تا.اون سه تا هم هرکدومشون به یه طرف پرت شدن:

لایتو:تو روحت

اَبی:چیکارم داشتی گفتی بیام بانی؟

یویی:که منو از توی این بدن مسخره بیرون بیاری.

اَبی:بازم که تو.این بار چه حقه ای تو سرته.

سیندی:شما هم دیگه رو میشناسین؟

یویی:بله.وقتی میخاستم این همزاد کوچولو رو از بین ببرم این و مادرش جلومو گرفتن.

اَبی:این اسم داره جوونک.

بانی:اَبی خواهش میکنم.بسه

اَبی:من اینکارو به خاطر تو نمیکنم.به خاطر کاترین میکنم اما اینکار یکم طول میکشه.باید کل کتابو بگردم تا وردشو پیدا  کنم.تا اون موقع وقت داری برای کاترین توضیح بدی که چه هیولایی هستی.

کاترین:جدی؟

بانی:بله جدی.

کاترین و یویی رفتن تو اتاق مشترکشون.یویی رو تخت دراز کشیده بود و کاترین هم با آینه ی کوچیکش خودشو نگاه میکرد:

کاترین:باورش خیلی سخته

یویی:آره شاید برای تو سخته اما برای من آسونه

کاترین:چرا میخواستی من بکشی؟

یویی:چون که واسم دردسر ساز میشدی.من از دردسر خوشم نمیاد

کاترین:حالا چرا این قدراز ساکاماکیا متنفری؟

یویی:به همون دلیلی که تو ازشون متنفری.

کاترین:من ازشون متنفرنیستم

یویی:جدا؟آه.....تو چقدر منو یادم خودم میندازی.یاد وقتیم میندازی که تازه اومده بودم اینجا.منم اولش ازشون متنفر نبودم اما اونا کاری کردن که ازشون متنفر بشم.بارها و بارها اشکمو دراوردن.بلاهایی سرم اومد که فکر بهشون اعصابمو بهم میریزه.

کاترین:خب تا الان تنها کسایی که ازشون متنفرم لایتوعه

یویی:هه.....جالبه.یعنی فقط اون بوده که ازت تغذیه کرده.

کاترین:نه اما تقریبا کلی تا الان عذابم داده.

یویی:تقریبا؟

کاترین:آره

یهو لایتو سروکله لایتو اونجا پیدا شد:

لایتو:سلام بیچ-چان

یویی:بر خر مگس معرکه لعنت

لایتو:منظورت اینه که من مزاحمم؟

کاترین:برمنکرش لعنت.

یویی و کاترین زدن زیر خنده:

یویی:خب.....پس اونقدر ها هم بچه مبثبتم نیستی.خوبه.

لایتو:مبثت؟این یه مافیاست.

یویی:چطوری اونوقت؟

لایتو:دو شب پیش یه بلایی سرم اورد که......

کاترین:با زانو زدم تو شکمش و سرشو به دیوار کوبیدم.

یویی:یعنی خاک عالم تو سرت.از یه انسان کتک خوردی؟نچ نچ نچ

لایتو:خفه میشی یا نه؟

یویی:نه.

کاترین:نمیدونم چرا احساس میکنم تو بدن یه هر*ز*ه هستم

لایتو:چون هستی.

کاترین:چی؟

یویی:این شازده ای که میبینی با من رابطه داشته.

کاترین:چی؟

یویی:در ضمن ایشون با دو نفر دیگه هم رابطه هم داشته.

کاترین:بــــــــــــــانــــــــــی!!!!!!!!!!!!!!!!

بانی بدو بدو اومد تو اتاق:

بای:چیه؟چیشده؟

کاترین:منو از تو این بدن بیار بیرون.زود باش دیگه نمیتونم تحمل کنم

بانی:چرا؟

کاترین:یویی با لایتو رابطه داشته و لایتو هم با دو نفر دیگه رابطه داشته.خواهش میکنم زود باش منو از تو این بدن بیرون بیار

بانی:لایتوووو

الیتو:هه هه هه هه باشه باشه من میرم تا بهتر بتونه درک کنه که تو بدن چه کسی هست هه هه هه

بانی:کوفت

بانی و لایتو از اونجا رفتن.ساعت 8 شب یویی و کاترین رفتن تو پذیرایی.بانی و اَبی ورد رو پیدا کرده بودن.بانی دور کاترین و یویی یه دایره کشید با نمک.بانی و اَبی دستهای همدیگه رو گرفتن.اونا وقتی داشتن وردشونو میخوندن یهو اون دایره تبدیل به آتیش شد.تمام شمع هایی که روشن بودن شعلشون بیشتر شد.بعد از بعد از چند ثانیه یهو همه چی به حالت اولیه برگشت:

کاترین:آم....الان دقیقا چی شد؟

یهو بانی آینشو گرفت سمت کاترین.روح کاترین رفته بود تو بدن خودش.مال یویی هم همین طور:

کاترین:خدای من.حالا خودم شدم

یهو یویی با اون ساحرش ناپدید شدن:

کاترین:رفتن!

ریجی:اما برمیگردن.

کاترین:چی؟

بانی:یویی میخواست اینجا رو به آتیش بکشه اما نقشش نیمه کاره موند پس حتما دوباره برمیگرده.

لایتو:مگه ما اینجا شلغمیم؟همینطوری بیاد و اینجارو آتیش بزنه؟

کاترین:خب جناب شلغم تا وقتی شما اینجا هستین نمیتونه.خب اولش از شر شماها خلاص میشه بعد میاد سراغ اینجا بعدشم میاد سراغ.......من!!

آیاتو:یه جوری حرف میزنی انگار از خداته.

کاترین:معلومه که از خدامه فقط میدونین چون دوست پسرم برادر شما احمقاس کاری نمیکنم وگرنه تا حالا صد بار اینجا رو آتیش زده بودم

سوبارو یه لبخند ملیحی اومد رو لباش:

کاناتو:خب الان باید چیکار کنیم؟

کاترین:من یه نقشه ای دارم.فقط برای این نقشه یکم جادوگری لازم دارم

اَبی:من برای خون آشاما کار نمیکنم

کاترین:چرا اَبی؟

اَبی جوابشو نداد و از اونجا رفت و درو محکم بست:

کاترین:خب میمونه بانی

بانی:چی من؟نه نه.اصلا.

کاترین:بانی خواهش میکنم.تو هنوز بهم بدهکاری اونم دو تا.

بانی:چی چی دوتا؟

کاترین:اهم اهم

بانی:اوه آره اون دوتا.

لایتو:یه مشت دیوونه دور مارو گرفتن.

نیکلاوس:دهنتو میبندی یا با بند کفشم ببندمش؟

لایتو:تو یکی دیگه خفه.

کاترین:خب دعواتون تموم شد؟

جفتشون:بله!!

کاترین:خب باید این کارو بکنیم.....

.

.

.

.

خب برای قسمت بعدی 25 نظر لازمه.

 

 


نظرات شما عزیزان:

نانامی
ساعت16:46---2 مرداد 1395
چرا؟
پاسخ:بگم برای بعضيا بد میشه


نانامی
ساعت7:46---29 تير 1395
ببخشید اگه نظر دادی و جواب ندادم هر کاری میکنم نمیتونم وارد صفحه مدیریت وبم بشم رمز و نان کاربریمو میزنم دوباره برمیگرده به همون صفحه که بود راستی چرا میخوای بری؟
پاسخ:هستم اما آپ نمیکنم.دلم یکم شکسته


ارتینا
ساعت17:43---24 تير 1395
سلام دوست خوبم وب زیبایی داری به منم سر بزن
پاسخ:حتما


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 24 تير 1395 ] [ 17:16 ] [ katrin ] [ ]
LastPosts